زبانحال عبدالله بن الحسن با سیدالشهدا
هر چـند به یـــــاران نرسیدم که بمیرم دیــدار تو می داد امیــدم که بـمـیــرم دیدم که نفس می زنی و هیچ کست نیست من یک نفس این راه دویدم که بمیرم با هر تب افــــــسوس نمردم که نمردم در خون تو این بار دمیدم که بمــیرم با دیدن هر زخـــم تو ای مزرعهٔ زخم از سینه چنان آه کشیدم که بمـــــیـرم می گفتم و مــــی سوختم از نالهٔ زینب وقتی ز تنت نیزه کشــــیدم که بمیرم شادم که در آغوش تو افتاده چو دسـتـم در پای تو این زخم خریدم که بمیرم |